دانستنی ها
خاطرات زشت ترین نویسنده دنیا در باره زشتی
انسانها ذاتا موجودات زیبا دوستی هستند. و همیشه به دنبال راههایی برای زیباتر شدن. هیچ انسانی دوست ندارد از نظر دیگران زشت بنظر برسد. حتی برای زیباتر شدن هزینه های گزافی متقبل می شوند. همه ی اینها به خاطر ذات زیبا پسند انسانها است.
اما اگر کسی از بد تولد زشت باشد تکلیف او در بین این انسانهای طالب زیبایی چیست؟
وقتی که مادر Robert Hoge در بیمارستان برای اولین بار او را دید از ترس جیغ کشید. چون صورتش پوشیده شده بود با یک غده بزرگ، آنقدر بزرگ که یک چشمش دیده نمی شد. پاهایش چنان در هم پیچیده بود که به نظر نمی رسید بتواند حتی یک قدم در زندگی بردارد.
کتاب « خاطرات یک انسان زشت » به قلم زشت ترین نویسنده دنیا، تلاش ندارد که تصویر خوبی از زشتی بدهد. او که از اول زندگی دست به گریبان مصیبت های یک انسان زشت بود و برای رسیدن به قیافه کنونی اش، بارها و بارها تحت جراحی های خطرناک قرار گرفت در ۱۴ سالگی به آخرین و خطرناک ترین جراحی صورت جواب منفی داد.
کتاب خاطرات او اقرار صادقانه و شجاعانه یک انسان است که می خواهد تصویر واقعی تری از زندگی برای خود و دیگران داشته باشد. او زشت بودن را به عنوان یکی از نقص های ناراحت کننده و منفی انسان می داند اما هویت و شخصیت و قابلیت هر انسان را محدود به زشتی یا زیبایی نمی داند.
او معتقد است هجوم روزافزون تبلیغات و بازار مصرف، همه بشر را به مسابقه هر چه کاملتر و زیباتر بودن کشانده است و این تقلا برای زیبا بودن به هر قیمت، جراحت روحی عظیمی برای بخش بزرگی از بشر که زیبا نیستند ایجاد می کند.
خاطرات یک انسان زشت سرشار از امید و تلاش برای رسیدن به رویاهای واقعی است.Robert Hoge خیلی خوش شانس بود که والدین صادق با رفتار انسانی داشت. والدینش همه تلاش شان را کردند که این پسر عجیب الخلقه، یک زندگی کمابیش معمولی استرالیایی را تجربه کند. با این وجود، آنها هیچوقت او را فریب ندادند و به دروغ نگفتند که مثلا جوجه اردک زشت یک روز به طور ناگهانی تبدیل به یک قوی زیبا می شود.
در بینابین سئوال های که در مدارس از Robert Hoge می شد متوجه این نگرانی و ترس عظیم شد که مبادا از نظر دیگران زشت تصور شوند. او در کمال ناباوری متوجه شد که اکثر نوجوانان معمولی و حتی زیبا، فکر می کنند به یک دلیل خاص، زشت هستند و احساس تحقیر و شرم و خجالت، وجودشان را آکنده به خود کرده بود.
اما پدرو مادرش و خود وی، همه زندگی شان را معطوف این قضیه کردند که به دیگران بگویند متفاوت بودن را انکار نکنند. کارش سخنرانی های مدوام در مدارس استرالیایی شده است. با پای مصنوعی و قیافه ناخوشایندش و کتابی که نوشته است به قلب و روح نوجوانان کشورش راه یافته است.